سی و نمیدونم چند روز مونده به کنکور. این روزها بی نهایت آرومم. حال امسال و پارسال همین روزهام اصلا قابل مقایسه نیست. این منبع آرامش چیه یا کیه الله اعلم! تازه پارسال آرامبخش هم مصرف میکردم ولی امسال هیچی و صد برابر هم آروم ترم. :) با وجود این که اندازه ی پارسال هم درس نخوندم… امیدوارم همیطوری آروم بمونم. :))

امروز آخرین روزی هستش که قراره توی هارون الرشید (ر.ک به پست های قبل) سپری بشه و فردا میام خونه. دلم برای تک تک شون تنگ میشه. نیکا، پریا، فاطمه، مرضیه، مژگان، نیلوفر، کوثر و … برای همه ی همه شون. برای مهربونی و صفا و صمیمیتشون دلم پر میکشه! این چیزا هیچ وقت بین همکلاسیای مدرسه مون رایج نبود. من از فرزانگان فقط دروغ و دورنگی و ریا رو یاد گرفتم و نه چیز شرافتمندانه ای رو! خداحافظی و ندیدنشون برام سخته اما عادت میکنم، یاد گرفتم که باید عادت کنم.

دوست دارم زودتر این روزها تموم بشن چون که حسابی برای بعد از کنکور برنامه دارم. :)) با فکر کردن به برنامه هام یه لبخند گشاد روی لب هام میشینه. از خواب و سفر و رژیم و ورزش گرفته تا کتاب خوندن و شطرنج و کلاس زبان و … هر کسی که از جلسه کنکور خارج میشه دقیق تر از هر تخمین رتبه ای میتونه جایگاهش رو تخمین بزنه و بگه با خودش چند چنده… هر بار دقیقا میدونستم چه گُلی کاشتم، امیدوارم امسال جدا گُل بکارم که تابستونم زهر نشه. همه میگن تابستون قبل از ورود به دانشگاه رو از دست بدی باختی و من الان واقعا آماده ام که حسااااابی ازش استفاده کنم. :)

+ عنوان. :))

++ من رو بکارن تو رو میوه میده، میدونستی؟ :))

• خدایا شُکرت. :*


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

معهدالضاد pipko خرید و فروش وشا وشق حدیث نور مطالب خواندنی و سرگرمی پلاسی لینک کانال های تلگرام مجله پزشکی بیماری های مقعد تجهیزات پزشکی و دندانپزشکی طراحی مطب دندانپزشکی و دکوراسیون کلینیک