امروز روزه گرفتم. :) اولین شب جمعه ماه رجب و اینا. خیلی جدی تصمیم گرفتم ببخشمشون شاید هم تقصیر منه. اصلا تقصیر هر کی هست که هست، مهم اینه که من امشب براشون میخوام دعا کنم و فراموش کنم که چی شد اصلا. آرامش خودم از همه چی توی این دنیا مهم تره. بله من خودخواهم. :))) شاید هم خودخواه ترینم. :))) امشب باید همه چی تموم بشه. درست همین امشب!
اگه بدونید با چه مصیبتی روزه گرفتم. :/ ساعت ٤:٥٥ بیدار شدم و اذان ٥:٠٨ بود. اصلا نفهمیدم چطوری غذا رو گرم کردم، چایی درست کردم و چطوری اون حجم غذا رو خوردم! بعدش هم واقعا دل درد گرفتم. :| زیست هم با دل درد خوندم. اصلا یه وضعیتی بود. ولی انصافا نه معده ام درد گرفت، نه گرسنه ام شد و نه حتی تشنه. درس هم خوندم خیلی هم راضی بودم، اصلا اینقدر راضیم از اینطوری درس خوندن که قصد دارم هرروز روزه بگیرم. :| (الکی!) بعد فرض کنید من که در فکر افطار نبودم و ایضا چیزی هم نداشتیم، از در و دیوار برام خوراکی اومد. ;) خاله ام قورمه سبزی آورد. زن داییم آش. همسایه حلوا. خودمون هم شام ماکارونی داریم. :دی
+ خدایا شکرت. :) از رفتگان و اسیران خاک هم بگذر، سپاس! از خودمون هم بگذر. از اونا هم بگذر. :| به جهنم.
درباره این سایت