لپ‌تاپ رو به زور از دستم گرفت که باهاش بازی کنه. تازه روشنش کرده بودم و روی دسکتاپ بود. چند ثانیه متفکرانه نگاه کرد.
+ لادن اینجا کجاست؟
- اینجا دانشگاهیه که آرزومه دانشجوش بشم.
+ حالا نمیشه همینجا دانشگاه بری؟
- دانشگاه اینجا خوب نیست.
+ نمیشه نری؟
- چرا نرم؟ :)
+ خب من دلم برات تنگ میشه. :(
.
قبلا قبلنا هم به کرات گفته من عاشق لادنم و حسادت عنودان بدگهر رو هم تحریک کرده! حالا جالبه بدونید که من تنها کسی هستم که باهاش بازی نمیکنم و تازه هر وقت میاد خونه‌مون عزا میگیرم که الان کل خونه رو بهم میریزه و نمیذاره درس بخونم. همه دخترعمه، دخترعموهاش همیشه براش سوغاتی و هدیه گرفتن و فقط این منم که تا حالا هیچی براش نخریدم! میخوام بگم بچه‌ام عقلش به چشمش نیست. :) میفهمه که باز هم من از همه بیشتر دوستش دارم. :)) فقط بنده خدا شانس نداشت از وقتی دنیا اومد من یا المپیادی بودم یا کنکوری! فرض کنید که تابستون که بی کتاب میدیدم میگفت نمیخوای بری یه کوچولو درس بخونی؟ بعله من همینقدر تباهم که این بچه هم فهمیده!! خواستم بگم بالاخره یکی عاشق من هست. :) :| و دقیقا نمیدونم چرا!
.
خدایا امشب که شب آرزوها بود، خب؟ میشه همون همیشگی رو بهم بدی؟ خسته شدم دیگه. بدش من برم بقیه زندگیم رو شاد و خرم ادامه بدم. حداقلش این بدبختیای مسلسل‌وار ۹۷ رو بشوره ببره. :) مرسی جانا.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نقد و بررسی کنسول ها معجون هنر هیئت حضرت علی اصغر(ع) شهر انابد تعمیر دستگاه تصفیه آب در شیراز نگار نوشت 00981 David شارژ رايگان آکس چوب موزیک کوردی ،دانلود اهنگ کردی جدید