۱. پسرخالهام از مدتها قبل برای چندتا دانشگاه درخواست فرستاده بود. گویا «سوربون» هم جزءشون بوده و بهش پذیرش داده. الان هم دنبال کارهای انصرافش از «تهران»ه. بالاخره بعد از سپری شدن این حجم از رکود و یاس توی زندگیش، یه اتفاق خوب افتاد. خوشحالم براش. :)
۲. یه بار یکی کامنت گذاشتهبود که خیلی با پسرخالهات صمیمی هستی و خبریه و فلان! در راستای رفع شبههی احتمالی خدمت تمامی شما عزیزان باید عرض کنم که من و ایشون در واقعیت امر خواهر و برادر رضاعی هستیم! ایشون تک فرزنده و من نیز هم! از بچگی همبازی بودیم و علایق و اعتقادات نسبتا مشابه و نزدیکی هم داریم. خلاصه حواسمون بهم هست. :) همین.
۳. اون پسرعمهام که خواسته و ناخواسته باعث علاقهمندی و حتی ددگی (!) من نسبت به پزشکی شد، تا پایان سال قراره بره طرح! گسل طبقاتی دقیقا مقایسهی جایگاه من و ایشونه! :دی نمیدونم طرحش چطوریه و چند ساله ولی میدونم طرح عمومیش رو هم نرفته. ینی میخوام بگم نمیدونم وقتی بره کی برمیگرده چون نمیدونم مجموع طرح عمومی و تخصص و سربازی و اینا چطوری محاسبه میشه، بگذریم! چرا ازش نپرسیدم؟ چون توی گروه گفتهبود میخواد برای بورد بخونه… تنها چیزی که در موردش مطمئنم اینه که قراره بره کاشان، شهر همسرش! هر شب هم استوری میذاره فلان روز تا پایان الغای بردگی رزیدنتی و مهاجرت به کاشان! :/
۴. دیروز یه پیام برای بابا اومد که واریز سه میلیون و پونصد! گویا ثبتنام آیلتسام با موفقیت انجام نشده و پولش رو ارجاع دادن به حساب. یه ذره زود این کار رو انجام ندادن؟ :/// ناراحت که نشدم هیچ، خیلی هم خوشحال شدم. اصلا بهتر بیشتر میخونم و مثلا بهار شرکت میکنم. :)))
۵. حالا که گذر من افتاد به تهران، اساسا هر کی بود و نبود قصد رفتن کرد. :( مثل همیشه، من ماندهام تنهای تنهااااا، من ماندهام تنها میان سیل غمها… :’( شاید بگید یاسمن جونت که هست! نه یاسمن خیلی وقته که دیگه نیست… سراغ یاسمن رو هم از هیوا بگیرید، آره اینطوریاست! :’( مبینا هم خیلی دوره به من… :(
۶. پسرداییام هم یه استوری گذاشته بود که رفیق nسالهی من، همکلاسی مدرسه و دانشگاه، همرشتهای، همخوابگاهی و همخونهی عزیزم خداحافظ. اینطور که پیداست دوستش رفته آلمان برای ارشد… پسردایی منم داره برای لیسانس به پزشکی میخونه… چند بار، چندتا سوال ریاضی رو حل کرد، آدم خوبی بود. امیدوارم خوب بمونه و خوب برگرده…
۷. دو تای دیگه از دوستام هم رفتن اسرالیا. خیلی خیلی محجبه بودن و کلا من همیشه به خاطر حجابشون تحسینشون میکردم. همیشه در عین شیک بودن و زیبایی یه تار مو هم ازشون پیدا نبود. الان یکیشون کلا حجابش رو برداشته و اون یکی هم شالش تا وسط کلهاشه. :/ بازم تاکید میکنم من محجبه نیستم و اتفاقا بیحجاب هم محسوب میشم ولی یکی مثل من میارزه به صدتا از این بوقلمون صفتهای رنگعوضکن! حالم رو بهم میزنن… ضمنا با نهایت احترام، از تمام افرادی که کنکور رو دور میزنن و میرن یه کشور دیگه و بعدش برمیگردن با تمام وجودم، م ت ن ف ر م!!
۸. صبح که مامانم بیدارم کرد داشتم یه خواب خیلی خوب میدیدم و اینقدررر خوب بود که نگم دیگه چی بود! :دی وقتی بیدار شدم و فهمیدم خواب بود، دلم شکست…
+ ویندوز لپتاپم رو دادم داییم برام عوض کرده و کلا کیبوردش یه طور دیگه شده. shift+space دیگه نیم فاصله نیست، اعداد و کامای فارسی هم ندارم. دیگه ضربدر هم نمیزنه. کسی میتونه کمکم کنه؟
درباره این سایت