۱. علیرغم اصرارهای خاله که تا دمِ درِ ورودی ساختمون ادامه داشت، تصمیم گرفتم امشب رو خونهی خودمون و تنها بمونم. امشب اولین شبی هست که من تنهام! به هر حال از جایی باید شروع کرد. الان تنها نمیموندم عاقبت بهمن باید تنها میموندم. از شانس خیلی خیلی خوب من امشب تلگرام، اینستاگرام، واتساپ و توییتر هم کار نمیکنن. گوگل چیه؟ همون هم سرچ نمیکنه! :/ البته واقعیتش رو بخواید هم کسی نیست که بخوام باهاش حرف بزنم. :)
۲. چند شب پیش یه جمله توی اینستاگرام خوندم؛ « دل به دوستان مسپار و در اندیشهی چیزهای جدیتر باش! ». با قسمت اولش که کاملا موافقم ولی چه چیز جدیتری وجود داره؟ این که من عملا هیچ کس رو ندارم چه خواهر، برادر چه دوست خیلی خوبه؟ :( نه! خوبه که کسی باشه ولی بهتره که بهش وابسته نشیم، همین. ینی بدونیم تهِ تهش خودمونیم و خودمون…
۳. از عوارض جانبی تنهایی، بیاینترنتی و بیکسی امشب میتونم به فعالیت بیرویهی مغزم اشاره کنم. داره پروندهی تمام غصههای زندگیم رو میاره دمِ دست و گردگیریشون میکنه! از این گردگیریها که همه چی رو میاری وسط دقیق نگاهشون میکنی، بعد یه دستمال میکشی و سرجای قبلشون برمیگردونی! همزمان یه جایی از قلبم هم تیر میکشه! :|
۴. غصههای زندگیم؟ اونقدر زیادن که ذکر تکتکشون از حوصلهی خودم و این پست خارجه! عوضش میخوام در مورد خودم و روابطم با بقیه بنویسم. اینطوری هم وقت میگذره، هم یه سرگرمی پیدا کردم! :)
۵. بعد از این همه «خود متهم کردن»، میخوام از خودم تعریف کنم. من آدم مهربون و دلسوزی هستم. حرفی نمیزنم که دل کسی رو بشکنم. به شدت رازدارم و اصلا اهل خالهزنک بازی نیستم. شنوای ناراحتیهای همه هستم و از هیچ کمک یا کاری که بتونه حال یکی رو خوب کنه دریغ نمیکنم. بدجنس و بدذات نیستم. بدیهایی که بقیه در حقم انجام دادن رو زود فراموش میکنم و خیلی زود میبخشم. نهایتا اگه کسی ذرهای خوبی در حقم انجام بده یادم نمیره و اندازهی یه کوه جبرانش میکنم تا قدردانیم رو نشون بدم. نمیگم همیشه ولی در ۹۰٪ مواقع اینطوری هستم. اردیبهشت که پانسیون میرفتم، دوتا از دانشآموزها و یکی از ناظمهها بهم گفتن خیلی جذابی! :| از اونجایی که از جهت ظاهری به خودم ۵ از ۱۰ میتونم نمره بدم، پس اون جذابیتی که اینا میگفتن احتمالا نشئت گرفته از اخلاق و رفتارمه. اینطوری میشه که در عین سرد و یخ بودنم آدمای زیادی دورم هستن البته وقتی اونا به من محتاجن! جدیدا خیلی حساستر از سابق شدم و هر رفتاری ممکنه دلخورم کنه.
• «میم» یه استوری گذاشتهبود و از دوستای خارجش تشکر کردهبود که وقتی مادرش فوت شد تنهاش نذاشته بودن. من واقعا انتظار داشتم یه تشکر خشک و خالی و حتی بی زرق و برق اینستایی و خصوصی از منم میکرد! وقتی مادر اون فوت شد من حتی تلگرام نداشتم. قبل از اون با تلگرام مامانم بهش پیام میدادم و برای این که اذیت نشه خودم تلگرام نصب کردم و هرروز باهاش صحبت میکردم. من اون زمان از وقت درسم با وجود کنکور به خاطر اون میزدم. تا وقتی که پرچم سیاه رو از پروفایلش برنداشت منم حذف نکردم! بیشتر از ۴۰ روز، چیزی حدود ۹۰ روز به خاطر احترام به اون و مادرش نگهش داشتم… در مورد «میم» حرف زیاده…
• دوستم «ب.ن» همیشه همه جا گفته که فلان مشاور باعث شد من موفق بشم. اگه من اون مشاور رو بهش معرفی نکردهبودم موفق میشد؟ البته که تلاش خودش بوده ولی میتونست یه تشکر الکی هم بکنه از من. در مورد «ب.ن» هم حرف زیاده، وقتی تابستون تکتک کارهاش رو بهش گفتم، کلی پیام عذرخواهی برام فرستاد ولی دیگه فایده نداشت. بعدش هم رفتهبود به دخترخالهاش که دوست منه گفته بود که از لادن خیلی ناراحتم. یه حرفی زده بهم که شوکه شدم! اون حق داره از یه حرف من دلخور بشه ولی من نباید از هزار حرف اون ناراحت بشم!
• تابستون تولد دوستی که خیلی نزدیک هم نبود دعوت شدم و رفتم. دخترک در کل زیاد اهل بیرون رفتن با دوستاشه و بعد از تولد چندین بار از من خواست و من نه نگفتم. خانوادهی من روی این موضوع که من قراره با کی بیرون برم حساسن و این دخترک رو نمیشناختن. با این وجود من راضیشون کردم و باهاش رفتم. آدم ناحوری نیست. :) برام جالب بود از بین تمام پستهای اینستاگرامش فقط اون عکسهاییش که با من بود رو آرشیو کرد! و از اون جالبتر اینه که چند روز قبل یا بعد از تولد افراد حاضر توی تولدش باهاشون قرار میذاشت و براشون کادو میگرفت! تولد من چند روز دیگه است و از یه هفته قبلتر میدونست من هفتهی منتهی به تولدم رو تهران هستم… خب نخواسته من رو ببینه دیگه. :) کادو ابدا برام مهم نیست، مهم ارزش معنوی و جبران محبتم بود که… بعد از تولدم هم چند روزی تهران خواهمبود و وقتی برگردم اون از ایران رفته… من کاکتوسم و خار دارم، آره. :))
• دوست ۱۵-۱۶ سالهام (اشاره به سن دوستی!) در جوابم به گلایهام نسبت به رفتار هیوا میگه تو مشکلت با هیوا چیه؟ و قشنگ با حرفاش حق رو میده به اون. همه میدونن که از اول هیوا با من مشکل داشت. علاوه بر اون تابستون هیوا توی عروسی کیمیا جلوی حداقل ۲۰ نفر آدم خورد و خاکشیرم کرد و باعث شد زنم زیرگریه! و انصافا حرفای خیلی بدی بهم زد! بعد مثلا دوست من خیلی راحت حق رو میده به اون. عمر قهر ما از ۹ساعت بیشتر نشده و الان ۳هفتهای هست باهاش حرف نمیزنم…
• اون دوتا دوستام که جفتشون هم شیراز قبول شدن… هیچی ولش کن… خیلی قدیمین، بگذر!
۶. این دغل دوستان که میبینی، مگسانند گرد شیرینی! :)
درباره این سایت