آخر مهر که سرماخورده بودم دکتر برام چندتا آمپول B-complex نوشت و من هم تدریجی زدمشون. هر آمپول رو یه نفر زد؛ یکیش رو تزریقات درمانگاه، یکی دیگه اش رو همکار مامانم، اون یکیش رو زن داییم، دخترعمه و به همین ترتیب. یه دونه ازشون باقی مونده بود و من هر چی به مامانم اصرار کردم خودت برام بزن، نزد که نزد. :| با این منطق که دلم نمیاد. :| یکی نیست بهش بگه عاخه کی از تو آروم تر میزنه؟ خلاصه به زور گفت با بابات میری اورژانس و میزنی و میای. منم از اون جایی که توی زندگی سابقم جزء اسباب و اثاثیه بودم و تمایل عجیبی به موندن توی خونه دارم، به بهانه ی این که رفتم لباس بپوشم وارد اتاق شدم. خیلی راحت نشستم روی تخت، موقعیت مناسب برای فرو کردن سوزن رو حدس زدم چون آمپولش عضلانی بود هیچ ذهنیتی نداشتم! بعدش سورنگ رو با محلول قرمز رنگ بدبو پر کردم، پد الکی رو روی جایی که محل فرود آمپول بود فشار دادم، سردی اش رو پوستم احساس کردم، به کارم سرعت بیشتری دادم چون الکل داشت تبخیر میشد، درپوش رو از روی سوزن برداشتم و دوباره چک کردم که اشتباهی توی سیاتیک نزنم، بسم الله الرحمن الرحیم، صدای وحشتناک فروشدن سوزن. سرسوزنش بی نهایت بد بود. یه ربع شاید هم بیشتر طول کشید تا محلول رو کامل وارد کردم چون خودش خیلی درد داره سعی کردم آروم بزنم! چند بار هم آسپیره کردم و تمام! تمام. :))))) سرسوزن رو بعدش چک کردم و دیدم چقدر بده! :| الان هم دقیقا جای سوزنش درد میکنه. شارژر کیف آب گرم هم گم شده. :( مامانم وقتی دید چیکار کردم مات و مبهوت موند. ;)
چند سال پیش هم یه تیکه از شیشه ی لوسترمون جداشده بود و افتاده بود زمین و کاملا خرد شده بود. دیدنی نبود، منم ندیدم پام رفت روش و کل کف پای چپم پر شد از شیشه خرده! خون هم فوران میکرد. کسی هم خونه نبود. :( یه دستمال کاغذی گذاشتم روی پام و لی لی کنان تا اون سر حیاطمون رفتم تا منقاش رو از توی منقل بیارم! با همون وضع برگشتم و رفتم توی اتاق مامانم و یه موچین پیدا کردم. با همون وضع تا آشپزخونه رفتم و با منقاش روی گاز گرفتمش تا استریل بشه. :)) پام هم بی نهایت سوز میزد. خلاصه بعدش جعبه ی کمک های اولیه رو آوردم، الکل هم روی موچین زدم تا استریل تر بشه. :| تک تک شیشه ها رو بیرون آوردم، بعدش بتادین زدم و با باند توی جعبه بستمش.
بعد ملت خون میبینن غش و ضعف میکنن! :/
درباره این سایت