برای رهایی وضعیت مستاجری همچنان در جست و جوی خونه هستیم. به هر کسی هم فکر کنید سفارش کردیم! یکی از آشناهامون امروز یه خونه برامون پیدا کرد و ما هم دسته جمعی رفتیم ببینیمش. وقتی ما رسیدیم هنوز صاحب خونه نیومدهبود. هوا سرد بود و این باعث شد من توی ماشین منتظر بمونم تا بیاد. بابا هم موند ولی مامان پیاده شد که نمای ساختمون رو ببینه! چند دقیقه گذشت و مامان بابا رو صدا زد و بابا هم پیاده شد. من هم داشتم همزمان با گوشیم کار میکردم. ماشین توی شیب سربالایی پارک بود… چند لحظه بعد ماشینِ خاموش به راه افتاد… من هم کمربند بسته بودم تا بازش کردم مدتی زمان گذشت. هر چی دست بردم دستم به ترمز دستی نرسید! یه ذره جلوتر رفتم نشستم ولی هر چی فشارش دادم بالا نمیومد! :| هر کاری کردم شیشه پایین نیومد! اولش متوجه نشدم که ماشین خاموشه. برگشتم از عقب نگاه کردم دیدم مامان بابام حواسشون نیست و دقیقا پشت سرم تیر چراغ برقی هست که به ترانس متصله… بلافاصله در رو باز کردم و با تمام وجودم داد زدم بابا… همین باز کردن در باعث تغییر مسیر ماشین شد… بابا هم دوید و چند بار تلاش کرد تا بالاخره ترمز دستی رو بالا آورد. ماشین وسط کوچه متوقف شد… بعد از بحران وقتی پیاده شدم چشمم افتاد به نوشتهی زیر که روی دیوار پارکِ بانوان بود.
درباره این سایت