١. رفتم تهران و برگشتم. محض رضای خدا یه نفر هم مانع نشد یا حتی چم نکرد. نه قرنطینه ای نه هیچی. شکر خدا سالم هستیم!
٢. صبح با یه خواب خیلی بد که سابقا دیده بودمش بیدار شدم. توی خواب ضمیر ناخودآگاهم چند بار هشدار داد که نترسم چون واقعیت نیست و حتی رویای تکراریه. :|
تابستون خواب دیدم با بابا رفتیم نمایشگاه کتاب. یهویی سر از موزه درآوردیم. اونجا بکی از دوستام رو دیدم و اون هم کارت مراسم عروسیش رو بهم داد. داشتیم با بابا برمی‌گشتیم خونه قبلی که توی راه حس کردم گر. تب داشتم ولی یهویی خوب شدم. فرداش رفتم پانسیون چون توی خواب کنکوری بودم! شب بابا اومد دنبالم دوبار تب داشتم. گفتم بریم بیمارستان. رفتیم. رسیدیم به اورژانس بیمارستان‌ مامانم. اینقدر حالم بد بود که با برانکارد رفتم داخل. نمیتونستم حتی بشینم چون تنگی نفس شدید داشتم! وسط سالن اورژانس، کنار پله ها روی تخت گذاشتنم. دکتر اومد بالای سرم و شرح حال گرفت. دکتر پسرعمه ام بود ولی هیچ کدوم همدیگه رو نمی‌شناختیم. توضیح دادم که دائم تب می‌کنم و خوب میشم. خودم گفتم فکر میکنم یا مالاریا است یا حصبه! اینا تب دوره ای دارن!!! یهویی حالم بد شد و نفسم بند اومد. و مُردم! :| در حین آخرین بازدم، صدای پسرعمه توی گوشم پیچید که تو نباید بمیری، تو حیفی و هنوز دکتر نشدی و اینا! اون موقع نتیجه ی کنکور نیومده بود. وقتی مُردم از خواب پریدم. واقعا نمیتونستم نفس بکشم یا ت بخورم. یهویی یه دم عمیق کشیدم و بعدش کلی سرفه زدم. تمام تنم قندیل بسته بود با وجود این که کولر خاموش بود و من زیر پتو خواب بودم.
صبح با دیدن همون فضای مرگم از خواب پریدم. یاد فربد افتادم. بهش پیام دادم. گفت دو هفته است خونه نرفته نه که نمیتونه، نمیخواد! میترسه از این که ناقل باشه و همسرش هم مبتلا بشه. از استوریش برام اسکرین شات گرفت؛ عکس خودش بود با اون لباس فضانوردطور. زیرش هم نوشته بود: «آقاتون جنتمل نیست؟!». میگه نشستم گناه هایی که انجام دادم رو دارم لیست میکنم تا هم طلب آمرزش کنم، هم بفهمم واسه مجازات کدومشونه که اینجا گیر افتادم؟! دکتر طرحی شدم به جهنم. دیگه واسه چی ازدواج کردم؟ چرا با دختر کاشانی ازدواج کردم؟ اینا هم به جهنم. بچه این وسط چی میگه؟ اگه مریم باردار نبود که من طرح نمیومدم کاشان، اون هم توی بیمارستانی که رییسش پدرزنمه و حتی نمیتونم فرار کتم! کاشانی که به شدت آلوده است و این بیمارستان لعنتی که مختص کرونایی هاست. خیلی سخته و اگه تا حالا که هنوز خبری هم نیست زنده ام، فقط به عشق پسرمه. من مطمئنم مبتلا میشم ولی این که زنده بمونم یا نه الله اعلم. خیلی خسته ام. این همه بدبختی چرا فقط برای منه؟ :(
٣. اینطور که پیداست دکتر کولیوند (رییس اورژانس کشور) هم مبتلا شدن. با دخترش که صحبت کردم، از گریه ی اون منم گریه ام گرفت. :(
٤. یاسمن زنگ زد و بدون سلام و احوال پرسی فقط گفت لادن براش دعا کن. هر چی میگم کی؟ چی شده؟ فقط گریه تحویلم میده!
براش دعا میکنید؟ بستریه و تست داده. :'( یه سری هم برای ایشون گریه کردم. یاسمن میگفت حالش خوب نیست و وقتی بستری شده دقیقا تنفسش مشکل پیدا کرده. بهش زنگ زدم، هر یک جمله ای که می‌گفت، هزارتا سرفه میزد. و من؟ مثل همیشه بی صدا گریه میکردم. گفت تصویری حرف بزنیم؟ گفتم نه. پرسید چرا؟ گفتم شال و روسری ندارم! دروغ گفتم چون دوست نداشتم صورت اشک آلودم رو ببینه! :/ گفت قانع کننده نبود ول بنظر میاد این سری دیگه نگرانم شدی. خندید و بعدش اینقدر سرفه زد که خودم خداحافظی گفتم و قطع کردم. بهش پیام دادم هیچی نیست، طوری نمیشه. تازه اگه خدایی نکرده مثبت شد، تو هم سالمی هم جوون هیچی نمیشه! نوشت پرستار لاهیجانی هم، همسن من بود و سالم ولی فوت شد. دهانم دوخت. :'(
٥. لپ تاپم تا حدی درست شده. نشستم فیلم ببینم. یه قسمت از good doctor دیدم و تا دیدم که به خاطر شیوع یه بیماری ناشناس تنفسی بیمارستان رو قرنطینه کردن، قطعش کردم. پوشه ی فیلم ها رو زیر و رو کردم و یه فیلم جدید پیدا کردم؛ هندی بود و بدون زیرنویس. صداش رو قطع کردم. موضوعش؟ شیوع یه ویروس به اسم nipah که از خفاش به انسان سرایت کرد. ریسک مرگ؟ ٥٠-٧٥ درصد. علت مرگ؟ مشکل حاد تنفسی، استفراغ. :| افسرده تر شدم.
٦. مامانم هرروز که میاد تعداد مبتلاهای اضافه شده و فوت شده ها رو میگه. از این اعداد و ارقام متنفرم. از تلویزیون متنفرم. از اخبار هم همینطور! امروز گفت که از فردا آف هست منتها از شنبه که میره، معلوم نیست کی برمیگرده. همه ی بیمارستان‌ رو برای کرونا تخلیه کردن.
٧. عصر مجبور شدم برای خرید وسیله ای دخترونه برم داروخونه. فهمیدم با ماسک نمیتونم نفس بکش، با دستکش اذیتم و ای کاش زودتر تموم شه. وقتی برگشتم عینک و دست و صورتم رو شستم. گوشی و هندزفزی رو ضدعفونی کردم. به دستم هم بعد از شست و شو ژل ضدعفونی زدم. به صورتم هم ژل اریترومایسین. میدونم تاثیری نداره ولی حس تمیزی به خودم القا میکنه. چه خوب که دائما بیرون کار ندارم!
٨. بابا داشت به عمه میگفت اگه کرونا نگیریم و نمیریم قطعا در اثر مسمومیت خواهیم مُرد. بس که بوی وایتکس و الکل توی خونه پیچیده. :|

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تبليغات و سئوي ساينا دوست داشتنی های هر روز یک لئو のOOSIცBΕT وبلاگ یک رتبه آموزش و مشاوره تلفنی شترمرغ و جوجه کشی نمایندگی فروش خدمات تعمیر کولر گازی اسپلیت در شیراز - عظیمی اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان استان قزوین 1